ماه اول
يك ماه از اولين روز تولد تو گذشت.روزا و شباي خوبي رو تو اين يك ماه با هم گذرونديم.سخت ترين روزو شب اين ماه شبي بود كه بيمارستان بستري شدي.واقعا شب سختي بود و باعث شد كه ما تازه متوجه بشيم كه چقدر به حضور تو توي زندگيمون عادت كرديم.ولي خدا رو شكر اون شب هم تموم شد. زردي كه همه ي اين ماه همراهت بود و دست بردار نبود بالاخره تموم شد و خيالمون راحت شد. پنجشنبه رفتيم دكتر.دكتر از روند رشدت راضي بود.وزنت 4950 و قدت 57 شده بود. ميبيني؟!حسابي ديگه بزرگ شدي مادر! اين روزا وقتي از كنارت بلند ميشم با حركت چشم و سرت منو دنبال ميكني و من يه قندون قند تو دلم آب ميشه از ديدن سلامتت و هوشيار شدنت.. حتما وقتي مادرجون و آقاجون از مسافرت ب...
نویسنده :
كوثر
17:13
يه شروع تازه
مهري كه نه ماه منتظرش بودم بالاخره سر رسيد و زودتر از اون چيزي كه فكرشو ميكردم تموم شد.آبان رسيده و بيست و چهار روز از بهترين روز عمر من و تو ميگذره. دوازده مهر يكي از به ياد موندني ترين روزاي زندگيم بود. من مادر شدم! تولدت مبارك پسرم..به اين دنيا خوش اومدي! ...
نویسنده :
كوثر
8:43